ارسالکننده : رضا اصفهانی در : 87/2/1 8:51 صبح

تا حالا صبح، دم دمای طلوع آفتاب، از خونه زدی بیرون؟! اونم تو بهار، اردیبهشت.
گل یاس همسایه، که دیوار حیاط سمت کوچه رو پر کرده و بوی اون آدمو مست میکنه.
نم بارونی که زمین رو خیس کرده و هوا رو تمیز.
همه چیز بوی بیخیالی میده.
هوا سرد نیست؛ خنکای نسیم بهاری، نوازشگر گونه تو میشه.
ای کاش کل بیست و چهار ساعت شبانهروز اینجوری بود. آرام و دلنشین . . .
اما اگه همیشگی هم باشه، که دیگه اونو نمیبینیم.
به قولی باید از دست بدی تا دفعه بعد قدرش رو بدونی.
ای کاش تو همه چیز که آدم از دست میده و بعد قدرشرو میدونه، همینجوری بود.
اما میشه از همون اول هم قدر نعمتهای الهی رو دونست و . . .
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رضا اصفهانی در : 87/1/27 1:0 عصر

ای گُلم
در یک دشت شقایق دور دست، تو را نزدیک میبینم؛ اما حرکت به سمت تو میسر نیست.
بر دوش خود دو گُل زیبای دیگر دارم؛ طوفان مسیر حرکت به سمت تو، آنها را آزار میدهد.
صبر کن تا این دو گُل زیبا را به باغستانشان برسانم، خواهی دید که چه شتابان خواهم آمد؛
خواهم آمد؛
خواهم آمد.
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رضا اصفهانی در : 87/1/18 2:38 عصر

با سلام
31 فروردین اولین سالگرد رحلت همسر گرامیم مرحومه سرکار خانم سوسن توکلی است؛ برای ایشان رحمت الهی را خواستاریم. لازم به ذکر است که هزینه مراسم ختم سالگرد ایشان صرف امور خیریه شده و خواهد شد. کاری که بیشتر مورد پسند همسر مرحومهام واقع خواهدشد، چون کاری پسندیده نزد حضرت حق جل و جلاله میباشد. لطفاً درصورت امکان برای آمرزش هرچه بیشتر ایشان و مادر مرحومهاش فاتحهای قرائت بفرمائید.
متشکرم - التماس دعا
اگر نه باده غم دل ز یاد ما ببرداگر نه عقل به مستی فروکشد لنگرفغان که با همه کس غایبانه باخت فلکگذار بر ظلمات است خضر راهی کودل ضعیفم از آن میکشد به طرف چمنطبیب عشق منم باده ده که این معجونبسوخت حافظ و کس حال او به یار نگفت |
|
نهیب حادثه بنیاد ما ز جا ببردچگونه کشتی از این ورطه بلا ببردکه کس نبود که دستی از این دغا ببردمباد کآتش محرومی آب ما ببردکه جان ز مرگ به بیماری صبا ببردفراغت آرد و اندیشه خطا ببردمگر نسیم پیامی خدای را ببرد |
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رضا اصفهانی در : 87/1/15 12:42 عصر

دلش خیلی هوای دوست عزیزو مهربونشو کردهبود. دلش میخواست از نزدیک ببیندش و با هم صحبت کنن، قدم بزنن، سینما برن. اما رُوش نمیشد؛ وقتی تلفن زد، فقط از پشت گوشی صداش رو شنید و خوش وبشی کردن و البته به هم دیگه تعارف کردن که : « ای کاش اینجا بودی و . . . ».
از آخرین باری که همدیگرو دیدهبودن، خیلی وقته میگذره؛ خدا بیامرزه «گراهام بل» و بقیه دانشمندارو اگه میدونستن که اختراع اونا باعث دوری میشه و بعضیها جنبه ندارن و سوء استفاده میکنن، هیچوقت استعداد خودشونو، رو نمیکردن. البته بگم اختراع «بل» بیچاره برای مواقع ضروری کاربرد داره و خیلی هم مفیده؛ اما بعضی فکر میکنن خیلی مهم هستن و همیشه در مواقع ضروری قرار دارن و به دل دیگرون کاری ندارن.
اینقده دلش گرفته که شاعر شده و با خودش زمزمه میکنه :
سخت است در عالم، تقدیر دوری زیستن با غم و شکستن و صبوری
راستشو بگم رُوش نمیشه «گراهام بل» و دانشمندایی که باعث بوجود اومدن تکنولوی تلفن شدن رو لعنت کنه؛ آخه طفلی خودش هم مهندس مخابراته
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رضا اصفهانی در : 87/1/6 10:29 صبح

من ماندهام و بیقراریهای دلتنگیام
من ماندهام و کولهبار شب گردیام
دردهایم مداوا میشود با ساحر صبر
من ماندهام در برزخی جانسوز و جبر
بوی خوش سوسن و اقاقیها در بهار
سر مستم میکند و مدهوش زنهار
مهربانی را دنبال میکنم در ره انتظار
تا شود آرام و گیرد التیام این درد زار
کلمات کلیدی :