دانش برای کسی که بدان عمل می کند، مایه رشد است . [امام علی علیه السلام]

خود بخندید تا ما را بخندانید

ارسال‌کننده : رضا اصفهانی در : 86/7/7 12:42 عصر

سلام

شنیدم بعضی از عزیزان من هنوز داغدار فوت همسرم هستند و این مسئله برایشان غیرقابل تحمل است و این مسئله برای من، بخاطر علاقه وافر من به آنها بسیار غم انگیز است. در ابتدا عرض کنم که خود من داغدارترین کَس هستم و به جرأت بگویم اکثر اوقات بغض، گلویم را می فشارد و مشکل تنفسی که یادگار جنگ است مرا بسیار آزار می دهد. این را عرض کردم نه برای این که ناراحتیشان افزون شود بلکه می خواهم بگویم، با تمام این مشکلات، بنده و فرزندان مرا در حالت عادی خواهید دید. ما شیعه هستیم و اعتقاد داریم که مرگ، کوچ به دنیای دیگر است؛ رها شدن است؛ فرد فوت شده، ما را می بیند؛ این هجرت برای ما هم وجود دارد. من یک پیشنهاد دارم برای این عزیزان که بسیار دوستشان دارم و برایشان احترام زیادی قائلم، و آن رفتن به جایی است که فکر می کنید تاب و تحمل آن جا را ندارید؛ رفتن به عمق جایی که فکر می کنید در آنجا از غصه بی تاب می شوید. خواهید دید که آسمان همه جا یک رنگ است؛ چه بسا در آنجا لذت معنوی و شادی فراوان وجود داشته باشد؛ یا خداوند متعال برای شما ثوابی بنویسد و ...

اجداد من اکثراً روحانی و مجتهد بودند و من اگر بخواهم همین الان تا هر موقع که بخواهید روضه بخوانم ولی اطرافیان ما نیاز به محبت و خنده و شادی ما هم دارند. نه تنها کسانی که زنده هستند بلکه کسانی که در دنیای دیگر نظاره گر ما می باشند به این رفتارها نیاز دارند.

البته می دانم همه اینها درس پس دادن پیش این عزیزان بزرگوار که مانند برادر و خواهر خودم هستند، می باشد.

با خنده بیایید و با هم بخندیم و یادگارهای آن مرحومه را بخندانیم. تا خود نخندیم، نمی توانیم کسی را بخندانیم. بخندید دیگه بابا

منتظرم؛ ببینم چی کار می کنید.  




کلمات کلیدی :

لبخندِ خستگی

ارسال‌کننده : رضا اصفهانی در : 86/7/4 10:16 صبح

آراسته ظاهرم با لبِ خنده             لیک قلبم ز اندوه آکنده

خدایا منم همان امیرِ بنده               که بودم برای خلق سازنده

خسته ام از بازیهای بَرنده             خسته ام از افکار بازنده

خسته ام از پلیدیهای درنده            خسته ام از زبانهای گزنده

 

  




کلمات کلیدی :

طنز ماه مبارک

ارسال‌کننده : رضا اصفهانی در : 86/6/31 10:42 صبح

یکساعتی تا افطار مانده بود، مرد سریع یک نان تنوری خاش خاشی از نانوایی گرفت و به سرعت به سمت منزل حرکت کرد در راه دوستان و همسایه های زیادی رو دید و چاق سلامتی کرد و بعضی وقتها می ایستاد و خوش و بشی و یا برای افطار تعارف می کرد. اما مرد می دید که همه به او با تعجب و بعضاً غریبهایی که عبور می کردند، با اخم به او نگاه می کنند. مرد با خود می گفت «نکنه صورتم تمیز نیست ! یا . . . » هزار فکر و خیال تا منزل او را آزار داد. دیگر به درب خانه رسیده بود. در زد؛ دخترک کوچکش در را باز کرد و با خوشحالی گفت «بابا، بابا» ناگهان صدایش را قطع کرد و گفت «بابایی نونوایی چرا نون گاز زده بهت داده؟!». مرد نگاهی به تکه نان کوچکی که در دست داشت نگریست و مرد مانده بود چه جوری اهل محل را قانع کند که حواسش نبوده و . . . 

داستان واقعی که سالها پیش برای پدر عزیزم اتفاق افتاده بود




کلمات کلیدی :

معنی کردن مرگم

ارسال‌کننده : رضا اصفهانی در : 86/6/25 2:28 عصر

دوست دارم مرگ خود را معنا کنم               زین سفر با عشق خود نجوا کنم

مرگ زیبا در بهاران چون شقایق                 گل سوسن، همدمم در این دقایق

دوست دارم رقص مرگ، بر یک بلندا             در میان تیر خشم دشمن،  بی پروا 

در سرخی خون خود گردم غوطه ور             روح پر کشد سوی دوست با همسفر

گر جسم بی جانم می نهی در خاک                 باشد مزارم  در کنار مزار آن یار پاک




کلمات کلیدی :

امید در کنار شب ساحل

ارسال‌کننده : رضا اصفهانی در : 86/6/20 9:54 صبح

سلام، رفته بودیم شمال و کنار دریا؛ کلمات زیر در ذهنم شکل گرفت:

شبانگاه تابستانی، در کنار ساحل       تنیده بود آسمان و دریا با دل

یکی بود آسمان و دریا در سیاهی       سفید موجی پیدا می کرد راهی

بسان سوسوکردن امید در نومیدها      روشن می شد هر از گاه، این تکرارها         

دل آدمی تکبیرگو از خلقت دوست       چشمها در کنار ساحل، منتظر اوست

      




کلمات کلیدی :

<   <<   36   37   38   39   40   >>   >